من و دخترم

کوله باری از حس خوب

دستم را روی شکمم می گذارم ، چشمانم را می بندم ، ناگهان دستم تکون شدیدی می خورد ، ناخود آگاه چشمانم را باز می کنم ... موجودی همانند ماهی از زیر دستم رد می شود  .... از روی پوستم اندامش را حس می کنم ...و در قسمت پایین تر از شکمم هم مدام ضربه ها و تلنگر های ریز ریز ... در ادامه ضربه های شدیدتر...به طوریکه پوست روی شکمم کشیده می شود و احساس درد می کنم ، کمی خودم را رها می کنم ... به گمانم جایش تنگ است می خواهم آزادانه تر مانور بدهد . و چه خوشبختم که این را حس می کنم ...  آن لذت پر از حس های های خوب ... از همان آغاز پر می شوی از احساس ...پر میشوی از عشق و فداکاری ....مادرشدن آدم را احساسی تر می کند.یک مرتبه تمام حس های خوب در تو جمع ...
16 تير 1394

انتظار...

امروز مصادف است با 2 تیرماه سال1394 و ششم ماه رمضون ، هوا خیلی گرم شده و من  هم به خاطر اینکه آسببی به دخترم وارد نشه امسال را روزه نگرفتم . من برای اینکه زودتر در آغوشت بگیرم بی صبرانه منتظرم. بیش از حد تنبل شدم ، دلم میخواهد ساعتها زیر کولر دراز بکشم ، شبها بی خواب شدم و علاقه شدیدی به خوردن یخ  و بوی چسب و مهر پیداکردم ،دلم شنا میخواد توی ستخربزرگ و خلوت و یه زیرآبی عمیق... هرروز کمدت را زیر و رو می کنم و مدام وسایلی رو که باید برات تهیه کنم مرور می کنم انگاری وسواسی شدم .عاشق رنگ صورتی شدم ، هرجا که رنگ صورتی میبینم میخکوبش میشوم. تکان ها و ضربه هایی که به بدنم میزنی بسیار شدید شده بطوریکه سر کار اصلا نمینونم بشینم و گ...
2 تير 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و دخترم می باشد